به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت پنجاه و هشتم
روز بیست و چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ که پنجمین روز عملیات کربلای پنج بود ، گردان امام حسین علیه السلام جهت تجدید قوا و سازماندهی مجدد در مقر معروف به کوره های آجرپزی بود .
حدود یکصد و سی رزمنده پاسدار و بسیجی در اختیار داشت .
آن تعداد رزمنده را در قالب دو گروهان سبک سازماندهی کردیم . حاج اسماعیل نادری و معاونش آقای غلامرضا شریفی هر دو در عملیات کربلای چهار صدمه دیده و قادر به همراهی گردان نبودند لذا گردان امام حسین (ع) را که گردانی سبک و جمع و جور شده بود را به من سپردند .
جناب آقای محمود شریفی هم به معاونت گردان منصوب گردید .
آقای حسین بوعلی بیسیم چی و آقای امیرحسین اسکندری هم پیک گردان شد .
آقای محمدرضا شاکری با عنوان هماهنگ کننده گردان و تامین کننده نیرو انجام وظیفه می نمود.
بیست و پنجم دی ماه گردان را به منطقهی عملیاتی روبروی باغ رضوان عراق برده و در خاکریز دوجداره ای به طول حدود پانصد متر مستقر نمودیم .
فرماندهان گروهان پست های نگهبانی خود را چینش کردند.
از اول شب دشمن بعثی محل استقرار ما را زیر شدیدترین آتش انواع خمپاره و مینی کاتیوشا گرفت.
عراقی ها آسمان منطقه را با شلیک خمپاره و توپ های منور روشن می کردند . عراقی ها نورافکن تانک های خود را در فاصله پانصد الی ششصد متری از ترس غافلگیری و حمله ناگهانی ما روشن نگه می داشتند .
آتش دشمن بسیار پر حجم و سنگین بود .
رزمندگان گردان جان پناه مطمئنی نداشتند .
و در معرض انفجار و ترکش خمپاره ها قرار داشتند .
من و آقای محمود شریفی به صورت نوبتی در طول خاکریز تردد و به سنگرهای نگهبانی سرکشی کرده و احوال نگهبان ها را جویا میشدیم و گاها دقایقی را در سنگر نگهبانی توقف و با صحبت های حماسی به رزمندگان روحیه می دادیم .
ساعت سه نیمه شب صدای قار قار تانک های دشمن بلند شد .
جهت بررسی اوضاع به پست های نگهبانی رفته و یکی یکی سنگرها را سرکشی نمودم .
اگر رزمنده ای مورد اصابت ترکش قرار می گرفت با بی سیم درخواست آمبولانس نموده و مجروحین را جهت مداوا به عقب انتقال میدادیم.
ساعت چهار نیمه شب متوجه سنگر نگهبانی یکی از رزمندگان شدم .
از سینه کش خاکریز بالا رفتم که از آنجا محل استقرار تانک های دشمن را رصد نمایم ، ناگهان در نزدیکی من انفجاری رخ داد و مرا چند متر آن طرفتر پرتاب کرد بعد از دقایقی که به خود آمدم و سعی کردم که برخیزم متوجه شدم که پاهایم حس ندارند و سپس بیهوش شدم بعد از دقایقی به هوش آمده و سعی کردم با سینه خیز خود را به محلی امن برسانم .
پیک گردان آقای امیر حسین اسکندری متوجه مجروحیت من گردید و به سنگر معاون گردان اطلاع داد .
خونریزی شدیدی از ناحیه پای راست داشتم که همان موقع بالای ناحیه ی خونریزی را بستند.
نیمه بیهوش بودم .
پیک گردان بالا سر من بود گفتم کالک عملیاتی را از جیبم بیرون بیاورد ، کلت منور و قطب نما را از فانسخه ام جدا کند .
امبولانس رسید و دیگر چیزی متوجه نشدم
خاطره ادامه دارد ..