پاییز سال ۱۳۶۰ از روستا به اراک‌ مهاجرت و در چهار راه ادبجو مسجد المهدی ساکن شدیم .
کد خبر: ۱۰۵۰۴۱۱
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۰:۲۶ 14 June 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس پور

قسمت پانزدهم

پاییز سال ۱۳۶۰ از روستا به اراک‌ مهاجرت و در چهار راه ادبجو مسجد المهدی ساکن شدیم .

پدرم خادم مسجد شد و در همان مسجد دو اتاق نشیمن به خانواده ما دادند .

پدرم احشام و باغ انگور خود را به مبلغ شصت هزار تومان فروخت و یک قطعه زمین ۱۴۰ متری مسکونی واقع در پارک کنونی شهدای خیبر اراک خرید که از اقبال بد ما آن زمین در فضای پارک قرار گرفت و توسط دولت تصاحب و چون زمین را قولنامه ای خریده بودیم و سند قطعی نداشت پول آن و یاعوض آن به پدرم داده نشد .

از اینکه به شهرآمده بودیم خوشحال بودم اما از سه چیز ناراحت بودم .

 یکی اینکه دلم به هم ولایتی ها و دوستانم تنگ می‌شد . و دیگر  اینکه منزل مناسبی در شهر نداشتیم و اتاقهای کوچک مسجد برای خانواده ما کافی نبود و دیگر اینکه درآمد کافی برای امرار معاش نداشتیم و پدرم مثل سابق قادر به کشاورزی نبود  .

وقتی که در روستا بودیم ایشان املاکی را اضافه بر ملک کشاورزی خودمان با قرار داد مزارعه می کاشت و

از عایدات آن زندگیمان را وسعت می داد .

ایشان کشاورزی خود را رها نکرده بود.

اما اداره کردن آن برایش مشکل بود و برای گذران و بهبود معاش خانواده خود

می بایست کارگری کند .

من و برادرم غلامحسین با دست فروشی

(کلاه و لباس زیر) کمک خرج خانواده  بودیم .

مادرم در این مکان قادر به بافتن قالی نبود و عملآ سه هزار تومان درآمد سالیانه ای را که در روستا از راه قالی بافی داشتیم را در شهر از دست دادیم .

مادر بزرگم خاله گلزار در روستا ماند و گفت من هرگز  به شهر نمی آیم و یک وجب از خانه و کاشانه ی خود را با کل اراک عوض نمی کنم .

ایشان با هوش ذاتی ای که داشت و با وجود نابینایی دو چشم قادر بود به تنهایی در روستا زندگی کند البته شب ها دخترهای عموعلی به صورت نوبتی نزد ایشان

می رفتند و تنهایش نمی گذاشتند .

روزی برای کشاورزی به روستا رفته بودم آقای حسین نظری فرزند مش رمضان معلم روستای اسفین را دیدم و درباره شرایط دانشسرای تربیت معلم با ایشان صحبت  کردم ایشان گفتند :  دانشسرای مقدماتی تربیت معلم اراک هنر جو

می پذیرد روز بعد به اراک مراجعت کرده و مدرک قبولی دوم دبیرستان را برداشته و به دانشسرای تربیت معلم رفتم و در دانشسرا ثبت نام کردم . و مشغول تحصیل شدم قانون دانشسرای مقدماتی تربیت معلم اینگونه بود که فارغ التحصیلان می بایست به روستاها رفته و در دبستان آن روستا ها  تدریس نمایند  . همزمان با تحصیل شب ها به بسیج اراک رفته و به عنوان بسیجی در بسیج سپاه اراک نگهبانی و گاهی نیزدرگشت شهری و بازرسی خودروها انجام وظیفه می نمودم . فرمانده بسیج سپاه اراک برادر سیاوش امیری بود که ایشان در پاییز سال ۱۳۶۰ در عملیات فتح شیاکوه به درجه رفیع شهادت نایل آمد .  روحش شاد و قرین رحمت باد .

در بسیج سپاه اراک دوستانی را پیدا کردم آنها جوانانی خوب ، مودب ، انقلابی و مومن بودند .

روزی با دوستانم در پارکی نشسته و در حال صحبت  بودیم که آقای نور خدا قاسمی که اکنون سردار بازنشسته سپاه می باشند  پیشنهاد داد که آقایان بیائید با هم عضو رسمی سپاه شویم پیشنهاد ایشان مقبول افتاد و من به اتفاق نورخدا قاسمی و جواد آصفری که یک سال بعد در عملیات رمضان به شهادت رسید روحش شاد .

به  سپاه اراک مراجعه کرده و درگزینش سپاه ثبت نام نمودیم مسئول گزینش سپاه آقای سید حسن الحسینی بود ایشان تاریخی را برای گزینش و مصاحبه مشخص کرد و ما  سه نفر روز مصاحبه به دفتر گزینش سپاه مراجعه کرده و به سوالات عقیدتی و سیاسی سیدحسن الحسینی پاسخ دادیم البته آن دو دوست  میزان تحصیلات شان از من

بالاتر و معلومات عمومی بهتری از من داشتند لذا آنها در مرحله اول قبول و به من گفتند که باید بروی و  معلومات عمومی خود را تقویت کنی.

فردای آن روز رساله عملیه امام خمینی(رح) را تهیه کرده و یکبار مسائل مهم آن را مطالعه و دوکتاب هم از کتب شهید مطهری را مطالعه نمودم و دو هفته نیز روزنامه جمهوری اسلامی را خریداری و مطالب مهم و رویدادهای سیاسی آنرا  به خاطر سپردم و نزد امام جماعت مسجد محل رفته و قرائت نماز خود را تصحیح و روش صحیح تیمم و وضو را از ایشان  آموختم و دیگر اینکه دو هفته قرآن را روان خوانی نموده و در قرائت قران مهارت یافتم .

 مجددا به محل گزینش سپاه مراجعه نموده و این بار با امتیاز بالا قبول شدم

چند روز که دانشسرا تعطیل بود به عنوان بسیجی به روستای دهسد شراه رفته و در آنجا نگهبانی داده و برای اعضای سپاه دهسد آشپزی می کردم آنها از دستپخت من  تعریف می‌کردند. بعد از چند روز دوباره به گزینش سپاه  مراجعه کردم که گفتند باید در تاریخ هشتم آذرماه آماده باشی تا به اتفاق دیگر گزینشی ها به پادگان امام حسین (ع) تهران جهت گذراندن دوره دو ماهه بروید . روز موعود ساک خود را برداشته و به اتفاق دوستانم به پادگان امام حسین تهران رفته و دوره ضرورت سپاه را در آنجا شروع کردم آن دوره را با بیست نفر از اراک و دویست نفر از دیگر شهرهای کشور شروع و حدود چهل و پنج روز دوره ی عمومی و پانزده روز هم دوره تخصصی توپ  ۱۰۶ میلیمتری را گذراندم  .

البته دوستانی که مدرک دیپلم و بالاتر  داشتند دوره تاکتیک و نقشه خوانی را گذراندند .

 بعد از اتمام دوره به اراک برگشته و به سپاه مراجعه و لباس سبز سپاه را برتن نموده و رسما عضو رسمی سپاه شدم .

لازم به ذکر است که از آن بیست  نفر پاسدار هم دوره ای من اکنون فقط هفت در قید حیات هستند و بقیه در زمان دفاع مقدس به شهادت رسیده اند و آنهایی هم که در قید حیات هستند جانباز هستند و یکی از آنها خود بنده که جانباز ۵۷ درصد

می باشم .                                             

یک ماه بعد اولین حقوق خود را به مبلغ دو هزار تومان دریافت کردم  و یکهزار و هشتصد  تومان آن را به پدرم به عنوان کمک خرجی تقدیم نمودم  .

 چند روز گذشت که زمزمه اعزام به جبهه در سپاه پیچید و من که هنوز دانشسرا را رها نکرده بودم با هماهنگی دانشسرا اسم خود را در اعزام نیرو نوشته و در تاریخ اول اسفند ماه سال ۱۳۶۰  به جبهه های حق علیه باطل اعزام گردیدم

خاطره  ادامه دارد

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار