خیلی ها، بزرگ شده دنیای پیچ و مهرهها هستند، اما مرام پیچ و مهرهای ندارند. یعنی هیچ گاه پیچ و مهره وجودشان هرز نمیرود. خوب میدانند که چه زمانی و کجا باید روغن کاری کنند این درون پر تلاطم را، تا که آرام گیرد و براده براده نشود و معادلاتش به هم نریزد. دقیق کار را پیش میبرند تا پیچ و مهره خوب به هم چفت شود و جسمشان در آغوش روح آرام گیرد.
آدم دنیای پیچ و مهرهها که باشی آچار و تیرآهن و جوش و برش و خیلی از دیگر چیزها میشود زندگی ات. اصلا تو هم شبیه آنها میشوی. جسمت را سخت میکنی و روحت را مقاوم. اما خوب میدانی که قلبت باید شیشهای باشد. چرا که اگر روزی در این سختیها گم شدی از همان پنجرهی شفاف قلبت دنیا را دقیقتر بنگری تا که نجات یابی از گرفتاریهای درون.
گاهی وقتها زندگی هم بد جور چموشی میکند. بالا و پایین میبرد آدم را و به قولی دل و روده ات را به هم میریزد. نکته اینجاست که زندگی هم واردی میخواهد. باید بلد کار باشی و آچار کشی را خوب بدانی. پیچ و مهرههای زندگی را روغن کاری کنی و بر تک تک تقاطعهای پیچ مهرهای زندگی ات نظارت دقیق داشته باشی که خدایی نکرده مهرهای هرز نرود.
هر ستون در سرزمین جهاد، یک ستون برای ایمانت
باید یاد بگیری که خودت و زندگی ات را محکم بسازی. سازه محکم هم ستون میخواهد. ستون گذاری و ستون کشی خودش عالمی دارد که باید استاد کارش باشی تا که بتوانی همه چیز را دقیق سر جایش بگذاری و دیوار دل و روحت را تکیه دهی به ستونهای کاشته شده در درونت. ستونهای دلت باید محکم شده در خاک و سر برآورده در آسمان باشند تا که هر کسی با هر نردبانی به تو و افکارت دسترسی نداشته باشد.
گاهی خودت را به ستونهای عالم ماده پیچ و مهره میکنی تا که شاید ستونهای درونت جانی بگیرد و مستحکمتر کند تو را. ستونهای عالم ماده را به ریسمانی گره میزنی و بالا میکشی تا که شاید روزی تو به ریسمان خدا چنگ بیندازی و تو را بالا بکشد. اینها معادلههای عالم ماده و روح است. هر آن ستونی که در عالم ماده بکاری قصری از ایمان را که مستحکمترین ستونها را داراست در درون رشد میدهی. البته باید سر و راز این دست معادلهها را بدانی. بدانی، ستونهای مادی کاشته شده در سرزمینهای جهاد است که میشود ستون روح و تو را محکم میکند، نه هر ستون و نه در هر جایی. باید بدانی که شاید همیشه دو دوتا چهارتا نمیشود. همین چهار تا شدن همیشگی دو دوتا هاست که تو را محصور در ستونهای مادی کرده و ارتباطی نمییابی مابین ستونهای عالم ماده و روح.
خودت را مهندسی بساز!
باید خودت را طوری بسازی که وقتی از دور ایستادی و نظاره کردی، خیالت راحت باشد که فرو نمیریزی و به اصطلاح، مهندسی ساختهای خودت را. معادلات مهندسیای که اندکی فرق دارد با بقیهی محاسبات و معادلات موجود. اصلا همین است که مستحکم ساخته میشوی، دلیلش همین ماجرای معادلات و محاسبات متفاوتت است. وقتی در سرزمین جهاد پیچ و مهرهای را بر فراز سازهای سفت میکنی یک دور، تمام زنگ زدگیهای درونت را سنباده زدهای و بالکل نو میشوی، مثل روز اول. این خاصیت معادلات سرزمین جهاد است. حالا باخودت بشمار که چند پیچ و مهره را سفت کرده ای... هر پیچ و مهره تو را آنقدر محکم میسازد که میتوانی از دور خودت را با افتخار نگاه کنی.
معادلهای با متغیر محرومیت
بگذار بی پرده از ماجرای معادله های متفاوت بگویم. معادله هایی که متغیرش محرومیت است و عدد ثابتش خدمت. اهل فن این معادله ها خوب می دانند که چه طور باید اینها را حل کرد. آخر اینها جهادگرند. جهادگرانی که کارشان حل معادله های پیچیده با متغیر محرومیت است. معادله هایی که سختیشان را از بی تدبیری های برخی از مسئولین می گیرند اما راه حلشان را از تبحر جهادگران.
اینجا جهادگرانش هر کدام اهل جا و مکانی هستند. هر کدام شغلی دارند و هر کدام نامی برای خود اما دل هایشان یک سمت را نشانه رفته است. آمده اند که خود را یکی کنند با آفتاب، یکی کنند با همین آهن آلات و پیچ و مهره ها. اصلا این جا دل هایشان را پیچ و مهره کرده اند به یکدیگر؛ شبیه ستون های خانه محروم. اینجا چهار عنصر اصلی عشق است و خود گذشتگی و خدمت و خاک. چرا که جهادگران آمده اند که خودشان را خاکی کنند. خودشان را عاشق کنند. خدمت کنند و از خود گذشتگی بیاموزند.
بوی نرم کاهگل های سرزمین جهاد
حالا باید گفت که فرقی نمیکند ماجرای زندگی ات چیست؟ فرقی نمیکند چندمین ماه است که حقوق نگرفته ای؟ چند بار تا به حال به روزگار عجیب کارخانهی بزرگی که در آن کار میکنی فکر کردهای یا شاید به حالش گریسته ای! شمارش شرمندگی ات در مقابل خانواده ات هم بماند در همان گوشه قلب خودت! مهم اینجاست که وقتی بوی نرم کاهگلهای سرزمین جهاد حواس پنجگانه ات را مختل میکند. وقتی آفتابش ناخالصی ات را میسوزاند و تو را دگرگون میسازد. دیگر به چیزی نمیاندیشی، نه به هپکو و نه به روزگارش. تمام حواس تو محو پیرزنی است که دنیایش کوچک به اندازه یک خانهی خرابه است و بزرگ به اندازه دل خودت. کودک معلولی که خاکی است؛ هم لباسش و هم درونش. پیرمردی که هنوز هم جان به اخبار میگیرد و زندگی اش همان تلویزیون نسل اولی است که گویا فقط به هنگام اخبار نیمروزی روشن میشود آن هم راس ساعت ۱۴.
کارگران هپکو کارشان پیچ مهره است، اما مرامشان نه
این بار ماجرای سرزمین جهاد جذابتر شده است. خلوزین، محمود آباد، فوران سرزمینهای کوچکی که این روزها گستردگی از نام جهاد گرفته اند. قصد، حضور در این سرزمینها و ساخت خانه محروم است آن هم به سبک پیچ و مهره ای. این کار، کار هر کسی نیست. متخصص میخواهد، مهندس، اما نکته اینجاست که کار جهاد زمین نمیماند. اینجا جوانان سازندگی همت کرده اند و کار ساخت ستونهای سازه را به واحد تولیدکنندهای در همین استان سپرده اند و از طرفی کارگران و مهندسان هپکو نیز عزم خود را جزم کرده و تیم تشکیل داده و خود را به مناطق رسانده اند. رسانده اند که پیچ و مهرهها را دقیق سفت کنند، ستونها را محکم ببندند، پیرزن را، پیرمرد را و همان دخترک معلول را، با لبخند ببینند تا که آن لبخند بشود قوت جانشان. بشود نیروی محرکه شان برای پشت سر گذاشتن روزگار. آنها از همهی سختیهای هپکو مرخصی گرفته اند! از همه مشکلاتش، از همه حال و روز خراب این روزهایش. این جاست که باید گفت: کارگران هپکو پا در سرزمین جهاد گذاشته اند چرا که کارشان پیچ مهره است، اما مرامشان نه...