به گزارش تابناک مرکزی - او را که دفتر حیاتش به سال ۱۳۴۰ در اراک گشوده شده بود مجتبی نامیدند. در دوران کودکی و تحصیلی، فردی منظم و مقید به پاکیزگی بود. پدر و مادرش در تمام دوران از او رضایت داشتند. با گذر زمان و علنی شدن مبارزات علیه رژیم پهلوی، با انقلابیون همقطار شد. پساز رسیدن کشتی انقلاب به ساحل پیروزی، به اتفاق جوانان محل، شب تا صبح به پاسداری از امنیت شهر مشغول بود. در سالهای ۵۹ و ۶۰ در مسیر بزرگان دین گام نهاد و جهت کسب معارف الهی به سلک روحانیت درآمد و مدتی در حوزه علمیه اراک و سپس در حوزه علمیه قم به تحصیل علوم و معارف دینی پرداخت.
وی در عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۱، کربلای ۴ نقشآفرینی کرد. بسیجیان را خیلی دوست داشت و رزمندگان نیز به او انس فراوانی داشتند. او در چهارم دی ماه سال ۶۵ در سن بیست و پنج سالگی در کربلای چهار، که منطقه عملیاتی قفل شده بود، شهید اکبرزاده با همراه کردن چند تن از رزمندگان تصمیم میگیرد به دشمن یورش برد. رزمندهای به او گفت: حاجآقا عمامهتان را بردارید. گفت: نه، بهتر است که باشد تا دیگران روحیه بگیرند و بدانند که روحانیت در جنگ پیشتاز است. او پساز نبردی جوانمردانه، در مقابل چشم دیگر رزمندگان مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز ۲۷/۱۲/۱۳۶۳ به لطف خداوند عازم نبرد حق علیه باطل هستم واشتیاق غیر قابل توصیفی برای رفتن دارم. سبب رفتنم هم اجازهای است که خدا به لطف خود وبه لطف خداوندیّش به من عنایت فرموده است. چون من دیشب استخاره کردم وآیة عجیب و هدایتگری آمد، یعنی دیشب طلب خیر از خداوند کردم وقرآن را باز کردم وگفتم که خدایا هدایت بفرما، متن آیه این بود؛ که آیا شما فرزندانتان، خانه وکاشانة تان ودوستانتان را بیشتر ازخدا وبیشتراز جهاد در راه خدا دوست دارید.
من متوجه شدم که حتماً باید به سوی جبهه حرکت کنم، پس از دیشب تابه حالا مدام به فکر این هستم که چطور وسایلم را آماده کنم.
واز آنجایی هم که رسول اکرم (ص) تأ کید موکدکرده اند که حتماَ وصیت نوشته شود لازم دانستم که چند کلام صحبت کنم.
اول شهادت میدهم به وحدانیت خداوند متعال وشهادت میدهم به پاک بودن خداوند از هر عیب ونقصی واز قلب خود سخن میگویم. از عمق دل شهادت میدهم جز راه اهل بیت برای رسیدن به خدا راهی نیست وجز توکل به خدا برای صعود کاری نیست و شهادت میدهم که حجت خداوند در روی زمین آقا امام زمان حیّ وحاضروناظر بر اعمال ما هست. بعد از این لازم میدانم چند کلامی با اهل خانوادة خود سخن بگویم.
اول از همه با مادر خود شروع میکنم.
مادر: من هر چه فکر میکنم که خداوند چه نعمت بزرگی وچه نعمت والایی به من داده همانا مادری همچون تو به من عنایت کرده، نمیتوانم نتیجه بگیرم.
از خدا خیلی تشکر میکنم وخیلی امید دارم که این نعمت بزرگ را قدر بدانم. با آن روح بزرگ و عظیمی که یکپارچه ایثار و فداکاری در راه خدا ودر راه خانواده ودر راه مستمندانی که تو داری.
فقط آن چیزی که ما از تو دیدیم جز احسان ونیکی وایثار وپاکی وصفای باطن وقلب رئوف ودوستی با بینوایان ومحبت خدا چیزی نبوده ولی تواز ما حتماً بدی وناراحتی وسختیهایی دیده ای.
ولی با آن روح بزرگ که داری حتماً ما را میبخشی وحتماً از پیشگاه خداوند متعال طلب مغفرت برای ما میکنی. امروز وقتی شروع به سخن کردم بیشتر تأکیدم این بود که به تو بگویم من آرزو کردم که به لطف خداوند اگر قرار شد شهید شوم در راه خداوند اعضای بدنم تکه تکه شود.
فقط خواهشی هم که از تو دارم این است که اگر تکهای از بدنم را برای تشییع پیش تو آوردند مبادا گریه کنی، فقط جلوةعشق خدا رادرآن تکهها نظاره کن وشکر خدا را بکن که خداوند توفیقی این چنین به فرزندت داده، وبدان اگر تو گریه کنی وحتی رنجی ببری حتماً من آنجا ناراحت میشوم.
فراموش نکنی که این رفتن، رفتنی است در راه خدا ودر راه خالق و معبود ومعشوق وبا رفتنهای دیگر فرق دارد، رفتن چیزی است که همه ما از آن نا چاریم.
ولی اگر خداوند میلش به بندهای باشد وتوفیقی به بنده اش بکند حتماً او را از بهترین راه یعنی شهادت پیش خود میبرد. ما هم، چون امانتی نزد تو از جانب خداوند یم پس تو امانت خود را به خدا برگردانده ای. بیشتر از هر چیز دیگر به ایثار گریهای خود ادامه بده ومخصوصاً سعی کن نمازت را سر وقت وبا حوصله وبا محّبت خدا بخوانی تا از مناجات با خدا وسخن گفتن با خدا لذت ببری. فقط فراموش نکن که نباید گریه کنی، نباید از این نوع مردنها ناراحت شد.
باید شکر خدا رابکنی وزیادتر شکر به جای آوری که خداوند این لطف را به یکی از اعضای خانواده وبه فرزند تو عنایت فرموده، من بیشتر روی تو تأکید دارم وباز تکرار میکنم که اگر با رفتن من ناراحتی کنی، باعث رنجش من هستی فقط در تشیع جنازه ام اگرجسدم آمدتودلداری دهنده زنهاوبچههای دیگرباش؛ و اینکه خیلی دوست دارم بدنم درکنارههای خاک کربلا دفن شود ولی اگر پیکرم آمد در گلزار شهداءخاکش کنید.
اما تو پدر زحمت کشم:
وقتی با تو سخن میگویم بیشترتأکیدم براین است که بایدسعی کنی دردنیا دلت را به چیزی ببندی که فانی نباشد.
دنیا محل فناست همه چیزش از بین میرود وهیچ چیز به انسان وفادار نیست. نه خانه، نه زن، نه بچه ونه پول ونه شهرت، اینها همه اعتباری وفناپذیر است. با تمام وجود از تو خواهش میکنم بیشتر از هر چیز بیندیش وسعی کن دلت را به خدا متوجه کنی وچه خوب است انسان بیشتر از اینکه به دنیا مشغول باشد به خدامشغول باشد.
خداوند پایدار است وعملی هم که برای او باشد پایدار است. چون غیرخدا ناپایدار است پس عملی هم که برای غیر اواست ناپایدار است.
وبیشتر از هر چیز به شما توصیه میکنم قبل از اینکه وقت رفتن پیش آید، خودت برای خانهً ابدیّت توشه بفرست وبدان اگرمن این سخنها را میگویم به خاطر آن حقهایی که بر گردن ما داری، از شما طلب مغفرت وبخشش میکنم وبرای ما نزد خداوند به خاطر این ناراحتیهای که برایت بوجود آوردیم طلب مغفرت بنما، بیشترین تکیه ام نیز بر این است که باید دل از دنیا کندودل به خدا بست، آنوقت زندگی لذت بار میشود واگر کسی که خدا را فراموش کند به وعدة خدا زندگی براو تنگ میشود.
چه بدتر از این که آن دنیا انسان کور محشور شود.
اما برادر بزرگم، دادش علی، باید بگویم بیشتر از هر کس لطف خداوند شامل تو شده وتو را پزشک این جامعه قرار داده.
بیشتر از هر کس باید در کارت خلوص داشته باشی، یعنی فقط کارت را برای خدا انجام دهی نه برای شهرت وپول، نه برای غیر از امر خدا، اگر این کار را بکنی خیلی زود پیش میروی واجر عملت را میگیری واگر غیر از این باشد اجری نداری، از شما خواهش میکنم بیشتر ازهر چیز به تکالیفت، به این اموری که خدا، چون صلاح بنده اش بوده وبه او لطف کرده وبرایش قرار داده، توجه کن مثل نماز وروزه وسایر واجبات که اگر توجه کنی موفق میشوی واگر نه در زندگی لذت آنچنانی از حیات خلوص را میچشد.
جایی انسان هدف خودش را درک میکند که با خدای خودش خلوت کرده باشد، حتماً فراموش نکن وتوباید تمام اهل خانه رادر این امر دلداری بدهی.