کد خبر: ۱۰۵۳۴۱
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۴ - ۲۳:۱۴ 03 October 2015

با اینکه سن و سال کمی داشتم یادم می آید روزهایی را که آب، طلا شد در شهر من؛ روزهایی که فقط یک ساعت آب در لوله ها جریان داشت و ما واژه جیره بندی را لمس می کردیم.

یادم است تانکرهای آبی که بر سر خانه ها نصب می شد ولی واعطشا که آبی نبود برای پر کردن تانکرها.

یادم است عاشورا و تاسوهایی که عزاداران با سوز سینه و خشکی دهان، بر سر و سینه می زدند و شریک می شدند در تشنگی فرزندان اباعبدالله الحسین (ع)

پروژه آب رسانی به آشتیان به کندی طی می شد و بعد از هر فریاد عطش عطش مردم صدایی بلند می شد که "بودجه نیست" و "قیمت نفت پایین آمده و دست دولت خالی است".

چه می شد کرد جز صبر...

کم کم مردمی بودند که صبرشان لبریز می شد و اسباب به دوش می بستند و به تهران و قم و اراک مهاجرت می کردند و این شد آغازی بر فصل مهاجرت در آشتیان.

شهر من در حال جان دادن بود در این بی آبی و هر روز پاره هایی از جانش جدا می شد و غم بار می کرد قلب او را...

اما در سفر دولت وقت بود که یک صدا از فردی که همه او را با نام پدر معنوی آشتیان می شناسند بلند شد:

آب آب آب

دولت موافقت کرد و بودجه ای را که نبود به پروژه آب رسانی نیمه تعطیل تزریق کرد و جریان یافت آب در خانه های مردم.

فصلی دیگر

اما امروز فصلی دیگر از مهاجرت به سراغ آشتیان آمده فصلی بس سخت تر و طولانی تر از آنچه در گذشته دیده بودیم که نه "فصل مهاجرت آب" بلکه "فصل مهاجرت کار"

دیگر خانواده ها کمتر بار و بندیل به دوش می کشند تا به شهری دیگر بروند؛ ولی جوانان شهر من در جست و جوی لقمه ای نان می دوند در کوچه ها و خیابان های شهرهای بزرگتر.

در این بین آمدند نمایندگان مجلسی که کلنگی زدند با نام های قشنگ کارخانه های آلمینیوم، پتروشیمی، لوله های بدون درز و... ولی تنها شدند دست آویز شوخی هایی "که چقدر آلودگی دارند این کارخانه های کلنگیده و ساخته نشده"

شهرک صنعتی نیمه تعطیل ما هم آنقدر ضعیف و بی رونق و دور است که نمی تواند دست مرهمی بشود بر زخم جوانان آشتیان.

با خود می گویم ای کاش بازهم دولتی بیاید و کلیدی بیاندازد بر قفل بسته قسمت این شهر، ولی چه بگویم که دیگر کسی نیست بگوید: کار کار کار.

نویسنده: میثم فتحی

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار