اواسط پاییز سال ۱۳۶۳ همراه با دوست و برادر عزیزم نصرالله راستگردانی به جبهه های حق علیه باطل در منطقه جنوب و به لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام اعزام شدیم .
کد خبر: ۱۰۵۳۳۳۵
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۳ 28 June 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت بیست و ششم

اواسط پاییز سال ۱۳۶۳ همراه با دوست و برادر عزیزم نصرالله راستگردانی به جبهه های حق علیه باطل در منطقه جنوب و به لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام اعزام شدیم .

کادر گردان علی بن ابی طالب (ع) هم آمده بودند و سپس بسیجیان اعزامی از اراک هم حضور یافتند .

مدتی در مقر شهرک بدر بودیم لشکر ۱۷ از آنجا به منطقه غرب کشور نقل مکان کرد با قطار اهواز به تهران و سپس به مراغه اعزام شدیم با آقای بهرام انزلچی هم کپه بودم ایشان در بین راه دچار تب و لرز گردید.

با خیس کردن چفیه و گذاشتن آن روی پیشانی او سعی کردم تب ایشان را پایین بیاورم .

یکی از پاسداران قرص مسکن همراه داشت .

قرص مسکن را به او دادم .

و چفیه نم دار را هم به پیشانی او گذاشتم تا تبش فروکش کرد .

لازم به ذکر است که آقای بهرام انزلچی در زمان دفاع مقدس به شهادت رسید . روحش شاد و قرین رحمت باد .

در شهرستان مراغه و در سالن ورزشی بزرگ آن شهر یک شب را گذراندیم .

فردای آن روز سوار خودرو ها شده و به شهرستان مهاباد واقع در استان آذربایجان غربی رفته و در محلی به نام کشتارگاه صنعتی طیور و در ساختمان های سازمانی که خالی از سکنه بود مستقر شدیم .

در آنجا با پاسداران کادر گردان در اتاق بزرگی مستقر شدیم . برادران حاج بشیر روشنی ، حاج اسماعیل نادری ، کاوه نبیری ، علی گنجی ، مجتبی نوری ،محمد صادق آشوری، ناصر محصولی ، سید عباس سجادی ، ،غلامرضا زرگریان ، یعقوبعلی صیدی ، مجتبی مختاری، محسن کریمی ، مسعود مرادی ،

نبی‌الله تبرته، مهرداد اورنگ ، علی بیاتون عسگری ،عزت الله عابدی ، ارسلان زند وکیلی ، ارسلان سعادتی . احمد عابدی ، منصور بهاری و محمد کودزری فراهانی و خیلی از برادران دیگر که اسامی آنها فعلاً در ذهنم نیست حضور داشتند . بعضی از این برادران در عملیات‌های مختلف به شهادت رسیدند یاد و خاطره آن شهیدان گرامی باد .

مدتی که درآن‌ مکان بودیم اول صبح ها به مراسم صبحگاه و سپس به کوه پیمایی می رفتیم و خود را برای عملیات آینده آماده

می نمودیم .

عمو یعقوب صیدی که یکی از فرماندهان بود .

برای رزمندگان حمام ضروری برپا کرده بود و رزمندگان از آن حمام با اولویت استفاده می‌کردند .

ظهرها و شب ها در محوطه ی باز نماز جماعت برگزار

می شد فضایی معنوی و عرفانی در آن مکان حاکم شده بود .

روحانی با صفایی اهل استان سمنان معروف به دایی رضا بسطامی که بنده از ایشان خیلی خوشم می آمد در بعضی از مواقع پیش نماز

می شد و بین دو نماز صحبت می کرد که صحبت هایش به دل می نشست .

ایشان هم مثل حاج آقا اکبر زاده ی اراکی ها اهل دل بود .

بعضی از مواقع نیز حاج آقا شیخ اسماعیل رمضانی روحانی جوان اهل عقیل آباد اراک امام جماعت گردان علی بن ابیطالب می شد .

سید عباس سجادی و غلامرضا زرگریان هم در بعضی از شب ها دعای توسل و شب های جمعه نیز دعای کمیل می خواندند و با مداحی و صدای دلنشین خود رزمندگان را به فیض اکمل می رساندند .

فرمانده گردان علی بن ابیطالب عمو کاوه نبیری بود . که ایشان بعدها در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید روحش شاد باد .

لشکر ۱۷ چند نفر (راس ) شتر تهیه نموده و با ذبح شتر ها از گوشت شتر غذاهای متنوع به خصوص آبگوشت لذیذ طبخ می کرد .

هوا در آنجا نسبتا" سرد بود به پنجره اتاق ها که فاقد شیشه بود پلاستیک زده بودیم تا جلوی سرما را بگیرد اتاق ها را با چراغ گرم کن نفتی فتیله ای گرم

می کردیم .

در یکی از روز ها آقای خواجه پیری استاندار وقت استان مرکزی به نزد رزمندگان گردان علی بن ابیطالب آمد .                                         و با رزمندگان صحبت وخوش و بش کرد .

باچای از ایشان پذیرایی کردیم .

ایشان گفتند شما رزمندگان عزیز در اینجا از وقت خود بخوبی استفاده کرده و معلومات خود را بالا ببرید .

شاید زمانی از شما ها به عنوان شهردار ، فرماندار و یا استاندار استفاده شود .

بنده هم بدون معطلی گفتم : آقای خواجه پیری من امروز بدون مطالعه و معلومات شهردار شده ام .

با حرف من رزمندگان حاضر به شدت خندیدند .

در جبهه های حق علیه باطل رزمندگان به نظافت چی نوبه ای شهردار می گفتند .

که من در آن روز شهردار کادر گردان کادر گردان علی بن ابیطالب بودم .

و می بایست سهیمه غذا کادر را گرفته ، سفره را پهن و غذا را تقسیم و ظروف غذا را با آب تانکر شسته و محل اسکان را جارو و چای دم کرده و هم اتاقی های خود را پذیرایی نمایم .

البته چون حجم کار زیاد بود روزی دو شهردار این کار را می کردند .

قرار بود در منطقه کردستان عراق عملیاتی صورت گیرد یک روز اول صبح به تعدادی از پاسداران گفتند که بدون سوال و حرفی که کجا

می رویم سوار اتوبوس شوید .

وقتی که سوار اتوبوس شدیم آقای علی گنجی گفت حالا کجا می ریم ؟

راننده آن اتوبوس آقای حاج رودی بود ،

به خارج از مهاباد حرکت و در بین راه حاج بشیر روشنی که یکی از فرماندهان بود از جای خود برخاست و با صدایی بغض آلود و چشمانی اشکبار خبر شهادت فرمانده محبوب و عزیز لشکر ۱۷ مهدی زین الدین را به ما داد .

شیون همه ی ما از ته دل برخاست و بلند گریه کردیم و اشک ریختیم .

سپس آقای رودی صدای تلاوت قرآن را از بلند گوی اتوبوس خود پخش کرد

مهدی زین الدین به همراه برادرش مجید که از مسئولین اطلاعات نظامی لشکر ۱۷علی بن ابیطالب بود در کمین ضد انقلاب خائن گروهک خبات در کردستان گرفتار شده و هر دو به مقام عظمای شهادت رسیده بودند .

با همان اتوبوس به شهر قم رفته و در مراسم تشییع و تدفین شهیدان عزیز شرکت کردیم .

درآن مراسم مادر شهیدان زین الدین سخنرانی حماسی و پرشوری کردند .

برادر محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه و تنی چند از فرماندهان بلند پایه ی دفاع مقدس در آن مراسم شرکت داشتند .

حاج صادق آهنگران نوحه سوزناک و حماسی ای خواندند . و هزاران مشتاق و شیفته در سوگ دو شهید عزیز سینه زدند و گریستند .

یاد شهیدان زین الدین گرامی و راهشان پر رهرو باد .

خاطره ادامه دارد …

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار