قایق ها در شب تاریک در دل هور به سمت مواضع عراقی ها واقع درجزایر مجنون به پیش می رفتند . نزدیک ساعت سه بامداد ما ادواتی ها در وسط نی های متراکم و انبوه هور گم شدیم .
کد خبر: ۱۰۵۲۲۳۲
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۴۰۱ - ۲۱:۲۷ 22 June 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت بیست و دوم

قایق ها در شب تاریک در دل هور به سمت مواضع عراقی ها واقع درجزایر مجنون به پیش می رفتند .

نزدیک ساعت سه بامداد ما ادواتی ها در وسط نی های متراکم و انبوه هور گم شدیم .

و از دیگر قایق ها فاصله گرفتیم .

هرچقدر سکاندار قایق جستجو کرد تا مسیری که باید به جزیره می رفتیم را پیدا کند اما تلاش او بی نتیجه بود .

تا صبح در نیزار های هور سرگردان بودیم .

ناگهان قایق حامل برادران خمپاره ۶۰ میلیمتری واژگون شد .

سلاح و مهمات آن ها در داخل آب سقوط کرد ، و چون در آن ناحیه عمق آب زیاد نبود ، آنها توانستند قایق را به حالت اول برگردانند اما سلاح و مهمات خود را که داخل آب افتاده بود را نتوانستند پیدا کنند .

و دوباره سوار قایق شده و قایقران با طفره و تقلا توانستد قایق را روشن کند .

هوا روشن شده بود و خورشید بالا می آمد . رزمندگانی که از خط حمله با قایق به عقب برگشته و مجروحین را برای مداوا حمل می کردند با پرسش از آنها و گرفتن آدرس خود را به جزیره مجنون رساندیم قایق های ما در ساحل جزیره مجنون پهلو گرفتند .

دوشکا و مهمات اندکی را که داشتیم از قایق پیاده کرده و وارد جزیره شدیم مقداری جلو رفتیم و جایی را یافتیم که تعدادی رزمندگان منتظر فرود هلیکوپترهای هوانیروز بودند دو فروند هلیکوپتر شنوک در آن محل نشسته و تعدادی رزمنده و چند جیپ ۱۰۶ و دو دستگاه جیپ فرماندهی از هلیکوپتر ها پیاده شدند در آنجا فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب برادر مهدی زین‌الدین را دیدم و از ایشان کسب تکلیف نموده و مسیری که از آنجا گردان علی بن ابی طالب به جلو پیشروی کرده بود را از ایشان پرسیدم و به اتفاق همرزمان دوشکا و مهمات را به دوش کشیده و حدود چهار کیلومتر به طرف موضعی که رزمندگان پیشتاز گردان علی بن ابی طالب به آنجا پیشروی کرده بودند رفتیم .

در بین راه پیکر مطهر شهید رحیم صالحی و محسن مقدسی را مشاهده کردم که کنار جاده افتاده بودند مسیر را ادامه دادیم تا به جایی رسیدیم که فرمانده لشکر۱۷ مهدی زین الدین با موتور تریل سفید رنگی در حال رفتن به مواضع تازه فتح شده بود .

ایشان مکانی را به ما نشان داد و گفت در همین مکان سر پیچ مستقر شده و با هلیکوپتر های دشمن مقابله کنید و اجازه ندهید که هلیکوپترها از جناح چپ به خط خودی نفوذ کرده و رزمندگان را مورد اصابت موشک و تیر بار خود قرار دهند.

دستور ایشان را اجرا کردیم .

حدود پنجاه متر جلوتر از موضع ما ، برادر بزرگوار آقای کاوه نبیری که ایشان در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند روحشان شاد و قرین رحمت باد "همراه با برادر تقی اسحاقی و دو بسیجی دیگر در سنگر برجای مانده از عراقی ها مستقر بودند .

من آن موقع نمی دانستم که مسئولیت برادر کاوه نبیری در آن عملیات چه بود ؟.

لذا باز هم خود را تابع ایشان دانسته و هر چه ایشان امر می فرمودند ، با جان و دل اطاعت می کردم .

چند روز در آن موضع مستقر بودیم و با مسلسل سنگین خود با هلیکوپترهای جنگی دشمن و اهداف هوایی مقابله می‌کردیم و اجازه

نمی دادیم که هلیکوپترها رزمندگان گردان علی بن ابی طالب را دور زده و از پشت و از جناح چپ به آنها حمله کنند . موضعی که برادر کاوه نبیری در آنجا مستقر بود ، در جلو سنگر آن ها کپه خاک بزرگی وجود داشت که دو رزمنده همراه ایشان و خود ایشان با دو قبضه آرپی جی ۷ از روی آن کپه خاک به طرف اهداف هوایی موشک شلیک

می کردند .

و اسم آن موضع را با طنز سایت موشکی سیار گذاشته بودند .!

هر گاه موشک آرپی جی به طرف هواپیما و یا هلی کوپتری شلیک می شد خلبان آن جنگنده ها خیال می کردند که آن موشک ها سلاح دوش پرتاب هوشمند می باشند و زود از آنجا دور می شدند .

بنده هم یک قبضه آرپی جی ۷ عراقی را پیدا کرده بودم و با تعدای موشک که از عراقی ها به جای مانده بود به طرف اهداف هوایی شلیک

می کردم .

هر چند که موشک های ما به هدف اصابت نمی کرد اما تا حدودی در دل خلبان جنگنده های دشمن رعب و وحشت ایجاد می کرد و آنها زود از محدوده موضع ما فاصله می گرفتند .

موضع ما بارها از سوی هلی کوپتر ها و هواپیماهای بعثی مورد حمله قرار گرفت اما به خواست خداوند آسیبی ندیدیم و از میان دود و گرد و خاک سالم بیرون آمدیم و حتی خودمان باور نمی کردیم که هنوز زنده ایم .

مهمات دوشکای ما رو به اتمام بود .

مهدی زین الدین را که سوار بر موتور تریل سفید رنگ و بیسیم prc 77 بر پشت از جاده منتهی به خط درگیری عبور می کرد را مشاهده و با   تکان دادن دست او را متوقف کرده و از ایشان خواستم که دستور بدهند برای ما مهمات آورده شود .

روز بعد چند جعبه مهمات برای ما آورده شد .

خیلی خوشحال شدم اما وقتی که درب جعبه ی مهمات را باز نمودم مشاهده کردم که اشتباها مهمات مسلسل کالیبر ۵۰ میلیمتری آورده‌اند و دوباره ناراحت شدم و کلی غر زدم   .

چند نفر از رزمندگان بسیجی را مامور کردم تا بروند داخل سنگر های برجای مانده عراقی را جستجو کرده تا بلکه بتوانند مهمات بیابند . بسیجی ها دو روز پشت سر هم می رفتند و اتفاقاً چند جعبه ۵۰۰ تایی مهمات دوشکا با خود آوردند .

می بایست بدون وقفه با اهداف هوایی و به خصوص با هلیکوپترها جنگی عراقی مقابله کنیم .

آنقدر تیراندازی می کردیم که لوله اسلحه بسیار داغ می شد و مرتب با چفیه خیس لوله اسلحه را خنک نگه

می داشتیم در این چند روز هیچ اطلاعی از سر نوشت برادرم نداشتم .

دلم مثل سیر و سرکه می جوشید .

نزد برادر کاوه نبیری که مافوق من بود رفته تا از ایشان اجازه بگیرم که اگرایشان اجازه دهند بروم در خط مستقیم درگیری جویای احوال برادر خود باشم ایشان اجازه ندادند و گفتند مگر نمی بینی که چقدر بودن تو در اینجا ضرورت دارد؟

هلیکوپترهای جنگی دشمن سعی می کردند که از جناح چپ به مواضع رزمندگان گردان علی بن ابی طالب نفوذ کرده و آن ها را مورد حمله قرار دهند و شاید هم قصد هلی برن داشتند .

قبول کردم و نرفتم .

هرگاه رزمنده ای زخمی از خط درگیری پیاده از آن مسیر به عقب برمی گشت از او جویای احوال برادرم

می شدم که ایشان اظهار بی اطلاعی می کرد.بیشتر نگران می شدم .

چند روزی که در آنجا بودیم از طرف لشکر ۱۷ به ما تدارکاتی نرسید لذا سنگرهای عراقی را جستجو کرده و یک گونی پنجاه کیلویی برنج و یک قوطی هفده کیلویی روغن نباتی و مقداری نمک را در آنجا یافتیم و یک دستگاه اجاق خوراک پزی گازی که کپسول گاز بزرگی پر در کنار آن بود پیدا کردیم گویا آن جا سنگر تدارکات عراقی ها بوده است .

عمو حسن جیریایی که   ایشان در عملیات بدر به شهادت رسید بابرنج و روغن موجود و در قابلمه بزرگی که آنجا بود برای ما که پنج نفر و افراد سنگر عمو کاوه پلو درست می کردند .

برادر تقی اسحاقی نیز با مخلوط کردن چند نوع کنسرو عراقی نوعی خورش می ساخت که اسم آن خورش را خورش بخور و هیچی نگو گذاشته بود !

درآن موضع فقط شب ها

می توانستیم نوبتی استراحت کنیم و نوبتی نگهبانی دهیم در تاریکی شب هم گراز ها در آن حوالی فعال شده و چند بار به طور ناگهانی محکم به قبضه دوشکای ما برخورد کرده و آن را واژگون کردند که نگهبان با کلاشینکف به طرف آنها تیر اندازی می‌کرد .

و آنها را فراری می داد .

روز ها کار ما زیاد بود و مکرر می بایست تیراندازی کنیم بعضی از مواقع جنگنده های توپولوف دشمن درآسمان جزایر مجنون ظاهر می شدند عمو کاوه به من دستور

می داد و می گفت حسن پور جان بزن و نگذار که هاشم آقا فرار کنه . ایشان به جنگنده سنگین توپولف هاشم آقا

می گفت .

گفتم عمو کاوه تیر دوشکا به آن هواپیما ها نمی رسه و اگر ما به سوی آن هواپیما ها تیراندازی کنیم مهمات مان بیخودی هدر می رود ایشان هم قبول کرد و گفت خوب باشه ، هر جور دوست داری عمل کن .

خاطره ادامه دارد ...

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار