اسفند ماه سال۱۳۶۰ به اتفاق حدود یکصد و پنجاه نفراز رزمندگان سپاه و بسیج اراک عازم منطقه جنگی جنوب شدم .
کد خبر: ۱۰۵۰۸۲۸
تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۵۹ 15 June 2022

به نام خدا

روز روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت شانزدهم

اسفند ماه سال۱۳۶۰ به اتفاق حدود یکصد و پنجاه نفراز رزمندگان سپاه و بسیج اراک عازم منطقه جنگی جنوب شدم .

ابتدا به پادگان امام حسن (ع) تهران و سپس از آنجا با قطار به اهواز رفتیم یک شب در اهواز در مکانی غیر نظامی مستقر بودیم و آن شب برای ما غذا نرسید موقع صبحانه بود که همه بچه ها گرسنه و بی حال بودند.

سه گونی بزرگ نان خشک رسید و رزمندگان هم با اشتهای کامل همه آن نان های خشک را خوردند روز بعد سوار براتوبوس ها شده و به پرشین هتل آبادان رفتیم و در آن مکان که مقر موقتی سپاه خرمشهر بود مستقر گردیده و تحت امر فرماندهی سپاه خرمشهرقرار گرفتیم آنها با نیروهای اعزامی از اراک و شهرستان ایذه خوزستان را سازماندهی کردند و نام آن یگان را گردان خرمشهر نهادند .

طبق معمول هر روز صبح به میدان صبحگاه که در محوطه پرشین هتل بود حاضرگردیده و پس از استماع تلاوت قرآن و نیایش به خیابانهای خلوت آبادان رفته و مشغول پیاده روی و دو استقامتی گروهی

می شدیم و پس از ساعتی به نرمش پرداخته و پس از اتمام ورزش و نرمش با قرائت سوره والعصر و دعا برای سلامتی امام زمان (ع) به رستوران همان هتل رفته و صبحانه را در آنجا میل

می کردیم .

مدتی در آن مکان بودیم .

روزی سوار براتوبوسها شده و به بیرون از آبادان رفته و در آنجا تمرینات رزمی انجام دادیم ، تیراندازی کرده و سلاح های خود را امتحان کردیم .

من در گردان خرمشهر آرپی جی زن بودم .

بعضی از شب ها ما آر پی جی زن ها با فرمانده خود به ساحل غربی اروند رفته و از آنجا به طرف سنگرهای عراقی موشک آرپی جی ۷ شلیک می کردیم با این کار هم قلق سلاح به دستمان

می آمد و همین اینکه مهمات خود را به طرف دشمن شلیک می کردیم و موشک را هدر نمی دادیم .

دو روز بعد سوار بر اتوبوسها شده و به دشت رقابیه . در سه کیلومتری خط مقدم رفته و در آنجا چادر های گروهی خود را مستقر و به دستور فرمانده گردان آقای علی امجدی هر یک رزمنده یک سنگر انفرادی برای خود حفر نمودیم تا هنگام گلوله باران دشمن به ما آسیب وارد نشود .

شب عید سال ۱۳۶۱ بود که در نیمه های شب دشمن چادر های ما را با خمپاره و توپخانه زیرآتش گرفت.

در آن گلوله باران چندین مجروح دادیم و اگر سنگر انفرادی حفر نکرده بودیم شاید تعداد زیادی شهید

می دادیم .

دو روز بعد از آن منطقه به طرف شهر شوش رفته و در مدرسه ای مستقر شدیم گردان خرمشهر در روز سوم عملیات فتح المبین با دو گروهان خود وارد عملیات شد .

مواضع دشمن در آن سوی رود کرخه و در دو کیلو متری شهر شوش قرار داشت .

ساعت ده شب به مواضع دشمن بعثی یورش بردیم و عراقی ها پس از ساعاتی مقاومت مواضع خود را رها و یک کیلو متر عقب نشینی کردند و ما هم طبق دستور در نزدیک مواضع جدید عراقی ها خط پدافندی تشکیل دادیم .

دوست من آقای صادق امیری که در حال شلیک‌ نارنجک تفنگی به طرف عراقی ها بود مورد اصابت گلوله تک تیر اندازان دشمن قرار گرفت و با تبسمی که بر لب داشت به شهادت رسید روحش شاد و قرین رحمت باد .

چند روز در آن مکان مستقر بودیم در چند روز پیکار سنگین با دشمن تعدادی شهید و مجروح دادیم نیمه های شب چهارم فروردین ۱۳۶۱ ارتش جمهوری اسلامی از جناح چپ دشمن به مواضع عراقی ها حمله کرد و از جبهه ی میانی هم نیروهای پیشتاز سپاه پاسداران به مقر اصلی توپخانه عراقی ها نفوذ کرده و توپخانه آنها را ازکارانداخته و نفرات و فرماندهان عراقی را اسیر کردند .

دشمن غافلگیر شده و حدود سی کیلومتر عقب نشینی کرد .

با عقب نشینی عراقی‌ها ماموریت گردان ما در آنجا به پایان رسید و به مقر خود در شهر شوش نزد رزمندگانی که در مدرسه بودند برگشتیم آنها وقتی که متوجه شدند تعدادی از همرزمانشان به شهادت رسیده اند در سوگ آنها گریسته و مجلس ختمی برپا نمودند دو روز بعد . از آن مکان سوار بر هلیکوپتر های شنوک شده و به دامنه ارتفاعات دالپری نقل مکان کردیم در آنجا گردان خرمشهر سازماندهی مجدد گردید و سلاح های خود را تمیز کرده و مهمات جدید تحویل گرفته و همراه با فرمانده خود به پایین بلندیهای منطقه میشداغ بالاتر از دشت عباس رفته و در جبهه مستقر شدیم عراقی ها در شوک عملیات فتح المبین سر در گم شده و سازماندهی خود را از دست داده بودند و به صورت کورکورانه به هر جایی از منطقه شلیک می‌کردند سه روز در آنجا مستقر بودیم یک روز با تعجب مشاهده کردیم که یک گله گوسفند و تعدادی چوپان بین ما و عراقی ها ظاهر شدند عراقی ها آن گله گوسفند را زیر آتش خمپاره های خود گرفتند و با انفجار هر موشک خمپاره تعدادی از گوسفندان تکه تکه می شدند رزمندگان هم بدون معطلی گوسفندان را ذبح نموده تا تلف نشوند صاحبان آن گله که نمی توانستند لاشه ذبح شده گوسفندان را با خود ببرند به رزمندگان گفتند از گوشت گوسفندان استفاده کنند. بعضی از رزمندگانآتش بر پا کرده و گوشت گوسفندان را به سمبه ی سلاح خود کشیده و کباب راه انداختند. رزمندگان مشکوک شده و صاحبان آن گله را بازرسی کردند اما بجز دو قبضه سلاح شکاری مدرکی مبنی بر جاسوس بودن آنها نیافتند و اجازه ی ترک فوری منطقه را به آنها دادند .

به دوست خود آقای خیرالله بدخشان گفتم بیا با هم برویم و سنگرهای عراقی را بازرسی کنیم ایشان قبول کرد و با هم رفتیم در بین راه به هر چیزی لگد میزدم یک بار قوطی کنسروی را با پا شوت کردم که آن قوطی در هوا منفجر شد و اگر در نزدیک و یا روی پایم منفجر می شد دست کم مچ پایم قطع

می شد .

روی آن قوطی ها که در منطقه پراکنده بود نوشته شده بود القمبله المصریه

خیرالله بدخشان که لکنت زبان داشت بسیار ترسید و به من ناسزا گفت بعداً فهمیدیم که این قوطی ها نارنجک اهدایی ارتش مصر به ارتش عراق است در ادامه به طرف سنگرهای عراقی رفته و تک تک آن ها را بازرسی کردیم در سی متری سنگر عراقی بودیم ،کنار یک سنگر جوانی جوان سیاه چرده را مشاهده کردیم که لباس عراقی و کلاه قرمزی که مخصوص تکاوران است بر سر داشت .

خیرالله بدخشان با لکنت زبان گفت عراقی عراقی ! بالای سر آن عراقی به قصد آن که تسلیم شود شلیک کردم آن فرد ترسیده و خود را روی زمین انداخت و به سرعت خود را بالای سر او رساندیم و دوباره شلیک کردم که فریاد زد نزن نزن من خودی هستم .

وقتی که جلوتر رفتم مشاهده کردم آن جوان آقای غلامعباس احمدی از همرزمان است که جلوتر از ما رفته و یک دست لباس عراقی را بر تن کرده و کلاه قرمز مخصوص تکاوران عراقی را بر سر نهاده است ماجرا به خیر گذشت و آن جوان مورد اصابت گلوله قرار نگرفت روز بعد یکی از فرماندهان رده بالا به آنجا آمد و گفت آماده شوید که در محاصره کامل عراقی ها هستید و ایشان راست می گفت .

ما شبانه اشتباها در دل عراقی ها رفته بودیم ولی عراقی ها چون دو شب قبل مورد حمله قرار گرفته بودند جرات حمله مستقیم به ما را نداشتند .

عراقی ها پشت تپه ها مستقر بودند و ما آنها را نمی دیدیم

به دستور فرمانده آن منطقه را ترک و به مقر چادرهای دال پری آمدیم فرمانده گردان سخنرانی کرد و گفت برادران ماموریت شما تمام شده است خداوند به شما اجرا دهد سلاح های خود را تحویل داده و آماده رفتن به شهرستان خود شوید ما هم این کار را کردیم و به شهرستان اندیمشک آمده و سوار بر قطار به اراک برگشتیم .

خاطره ادامه دارد...

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار