تابستان سال ۱۳۵۴ فرا رسید و طبق روال سال های قبل برداشت محصولات جو ،گندم و نخود شروع شد .
کد خبر: ۱۰۴۵۶۰۵
تاریخ انتشار: ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۷ 19 May 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور رزمنده دفاع مقدس-فراهان

قسمت هشتم

تابستان سال ۱۳۵۴ فرا رسید و طبق روال سال های قبل برداشت محصولات جو ،گندم و نخود شروع شد .

در آن سال حدود پنج هکتار از زمین های آقای شکر الله مشهدی معروف به شکرالله گله را در دشت عنبرچه ی  روستای مشهد ذلف آباد و حسینه فراهان  واقع در دو کیلو متری جنوب روستای عراقیه را با قرار داد مزارعه ی (پنج یک) و یا یک پنجم گندم دیم کاشته بودیم چهار  قسمت به زارع و یک قسمت از محصول گندم  به صاحب زمین تعلق می گرفت و می بایست محصول درو شده را در شاره بار الاغ کرده و به محل خرمن ( به زبان محلی خرمن جا ) روستای مشهد ذلف آباد ببریم .

البته کار سختی هم بود چون فاصله چهار کیلومتری روستای مشهد ذلف آباد را

می بایست برویم و برگردیم

بیست روز طول کشید تا درو زمین های شکرالله گله تمام شد و یک قطعه زمین گندم دیم هم در صحرای هفت چاه عراقیه داشتیم که آن را نیز  پنج روزه درو کردیم .

روزی مشغول درو بودم که ناگهان پرنده ای از جلو دستقاله ام  (داس ) پرواز کرد .  اول کمی ترسیدم و فکر کردم مار است بعدا متوجه شدم در آنجا آشیانه قرقاول که به زبان محلی قارقیلوق

می گوییم  وجود دارد .

ظهر که به خانه برگشتیم بعد از صرف ناهار دامی از نخ سفید قالی به شکل تور شبکه ای بافتم و از چهار گوشه ی آن نخ هایی آویزان و سر هر نخ را قلوه سنگی پنجاه گرمی بستم .

عصر به صحرا برگشتم مشاهده کردم که قرقاول روی تخمهای خود خوابیده است.

آن پرنده با مشاهده من پرواز کرد و صد متر آن طرفتر نشست .

 دام خود را روی لانه پهن و به وسیله ی چهار چوبک بیست سانتی متری آن دام را استوار نمودم .

و از آشیانه پرنده فاصله گرفته و پنجاه متر دورتر به درو گندم مشغول شدم .

موقع غروب به لانه پرنده سر زده و مشاهده کردم که آن پرنده زیر دام خزیده و روی تخم های خود خوابیده است.

از جلو آشیانه به طرف پرنده دویدم قرقاوِل پرواز کرد و دام را با خود به هوا بلند کرد و در فاصله ده متری به زمین سقوط کرد .

 با عجله دویده و پرنده را با توری که رویش افتاده بودم گرفتم .

هنگامی که خواستم  تور را از پرنده جدا کنم پرنده تکانی خورد و از دستم فرار کرد  خیط و کنف شده و کلی حیفی  خوردم‌ .

آن شب تا صبح به فکر آن پرنده بودم و صبح نقشه کشیدم که آن پرنده را با تیر کمان سنگی خود شکارکنم .

 تاغروب آن روز پرنده در آن حوالی پیدایش نشد .

قرقاول تخم ها و آشیانه خود را رها کرد و دیگر برنگشت .

مادر بزرگم گفت خوب شد که نتوانستی قارقایلق را شکار کنی .

 چون اگر حیوان زبان بسته را به تیر کمان زده  بودی جفت نر  آن پرنده تو را نفرین می کرد و هر دو چشمت از کانه (حدقه) بیرون می زد

بالاخره بعد از سه ماه کار و درو  و  برداشت محصول تمام شد .

سال اول راهنمایی را در پاییز سال ۱۳۵۴ در مدرسه ی تازه تاسیس روستای جلال آباد فراهان ثبت نام نموده و مشغول تحصیل دوران راهنمایی شدم  .

مدیر مدرسه آقای ابوالقاسم مستعلی مجد آبادی بود .

معلم ریاضی و فارسی هم اقای محمد طاهر احمدی اهل مشهد الکوبه بود .

معلم دینی ، تاریخ و جغرافی آقای جعفر زاده بود و معلم زبان انگلیسی هم آقای مستعلی بود ایشان مدیرمدرسه بود و زبان انگلیسی را هم تدریس

می نمود .

همکلاسی های عراقیه ای بنده آقایان غلامحسین گازرانی (صادقی نسب )  نصرالله محجوبی که ایشان در سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید روحش شاد باد.

غلامرضای مشد علی اکبر ، صفر عمو احمد و محمود عمو محمد بودند درس بچه های عراقیه متوسط بود

شاگردان رتبه های اول ، دوم ، سوم و چهارم کلاس ما  آقایان شاپور خسروانی ، مسعود اسفینی ، خانم شکوه جلالی و مهران خسروانی بودند .

آقای مستعلی در محاورات خود بیشتر کلمات را با فتحه شروع می کرد.

واین نوع تکلم برای ما نا آشنا و مضحک بود .

مثلا  کلمه student را با حرف فتحه دار astudant تکلم می کردکه من با تلفظ ایشان خنده ام می گرفت

یک روز که درس خود را نخوانده بودم و سر کلاس خندیدم . آقای مستعلی گفت: پسر جان بیا پای تخته ببینم !

گفتم من ؟

گفت نه پس ؟!  عمه من !

رفتم پای تخته

 ایشان گفت :

(تی چر)  را  اسپل (هجی )  کن بلد نبودم

دوباره گفت استیودنت را اسپل کن بازهم بلد نبودم و خنده ام گرفت .

ایشان  سوئیچ خودرو ژیان خود را بین دو انگشتم گذاشت و گفت :

من می گم تو تکرار کن و با هر تکرار یک فشار به انگشتانم وارد می کرد و

می گفت بگو

s   t   u   d   e   n ...t

دو باره می  گفت بگو 

t   e    a c  h   e .....  r 

 

از درد انگشتان هوارم به هوا بلند شد .

که هیچگاه در طول تحصیل اسپل این دو کلمه از یادم نرفت ! .

زمستان تمام شد و عید نوروز فرا رسید روز عید لباس عید دیدنی  را پوشیده و با برادرم غلامحسین که ایشان در دفاع مقدس شهید شد اول صبح به منزل عمویم معروف به داش علی برای عید دیدنی رفتیم .

زن عمو دو عدد تخم مرغ رنگی به ما عیدی داد و سپس به  منزل مش ولی خان رفتیم و ایشان با لهجه ی محلی گفت بیائید جلو  بینوم پسرای عام ولی... یه بوس به عامو بدید باریک الله پسرای عام ولی عید باهارتان مبارک عامو جان .

ما دو برادر را بوس کرد و سپس کیسه پول خورد را از جیبش درآورده و به هر نفر یک تومان عیدی داد . بعد از آن به منزل عام  محمد (حسین )رفتیم و ایشان هم با لهجه  گفت عاباس جان عید باهارت مبارک ، عاروسی برارت مبارک ، گوشواره خوآرت مبارک ،چشم خمارت مبارک ، صد سال به این سالا   بری دنبال گوسالا و اشاره کرد به سفره عیدی و گفت بخورید بینوم عامو جان آما مشت نکیدا .شکلات ، آب نبات ،نان برنجی و تخمه کدو تعارف کرد و نفری پنج ریال هم عیدی داد .

آن روز حدود هشت تومان و پنج عدد تخم مرغ رنگی و یک شانه  مشکی رنگ کوچک عیدی گرفتم  و خیلی مسرور شدم .

بعضی از خانواده ها هم عیدی نمی دادند

هنگام ظهر به  منزل آمدیم موقع صرف ناهار بود پدرم پرسید خانه عام مشد حسین ، عام مش شعبان ، عام ممد اقا . عام قربان علی ، عام مش صفر ، عام مش صفر علی تلخابی . عام حسن آقا غلام ، عام غلاماباس ، کبل حسین آقا . عام خلیل ، عام رستم  و...... رفتید من  گفتم آره فقط خانه ی خواجه حافظ شیرازی نرفتیم .!

پدرم گفت پسر جان حالا مرا مچل می کنی ؟

دو روز پشت سر هم به اتفاق دوستم محمود عام ممد به صحرا رفتیم و شنگ چیدیم و از شیره ی شنگ آدامس درست کردیم .

(شنگ گیاهی بهاری است)

چند روز از عید گذشت و روز سیزده بدر  فرا رسید با بیست تومان پول نقد و دو عدد تخم مرغ  همراه با محمود عام ممد و پسر حاج جواد مخلص آبادی به امام زاده اسفین در فاصله چهار کیلو متری عراقیه رفتیم  .

مرقد مطهر امام زاده حسن الافطس نوه ی امام سجاد (ع)  در جنب روستای اسفین قرار دارد و مردم روستاهای اطراف برای گذران روزی خوش به آن مکان می رفتند و در آنجا بازار روز بر پا

می گردید . انواع و اقسام کالا ها در آن بازار یافت

می شد البته به بزرگی و عظمت جشن محصول در ذلف آباد نبود لیکن شور و شوق زاید الوصفی داشت بخصوص جوانان و نوجوانان که به بازی می پرداختند  بازی های سیزده بدر. پرش چهار گام، کلاه ببرک ، و احیانا فوتبال گل کوچیک و سکه بازی بود .

روز چهارده فروردین مدارس باز و  به مدرسه رفتم در آن سال با معدل  ۱۶/۵ قبول شدم و کلاس دوم راهنمایی را در همان مدرسه ثبت نام نمودم .

خاطره ادامه دارد…

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار